.....
10 اردیبهشت 1396 توسط لیلا همتی
مردی که عقب تاکسی کنار من نشسته بود و داشت توی سر رسیدش چیزی یادداشت می کرد. سر رسیدش چیزی یادداشت می کرد سر رسیدش را بست وگفت هر چه می دوویم باز هم عقبیم کسی جوابی نداد مرد دوباره خودش گفت همش داریم می دوویم بازم هیچی…زنی که جلوی تاکسی نشسته بود .گفت خوش به حالتون “مرد پرسید"چرا؟زن گفت پسر من شش سالشه ولی نمی تونه بدووه…….هر کاری میکنیم نمی تونه دیگر هیچ کدام حرف نزدیم به زن نگاه کردم جوان بود………..